افتخار کردن: ولیکن چو شه تیغبازی کند سر تیغ او سرفرازی کند. نظامی. ، تکبر کردن. به خود بالیدن: همه مردمی سرفرازی کند سر آن شد که مردم نوازی کند. نظامی. سرفرازی مکن از کیسه پری که بود کار فلک کیسه بری. جامی
افتخار کردن: ولیکن چو شه تیغبازی کند سر تیغ او سرفرازی کند. نظامی. ، تکبر کردن. به خود بالیدن: همه مردمی سرفرازی کند سر آن شد که مردم نوازی کند. نظامی. سرفرازی مکن از کیسه پری که بود کار فلک کیسه بری. جامی
بی اعتنایی کردن. تکبر فروختن: گفتم که مرا ز غم به سه بوسه بخر دل تافته گشتی و گران کردی سر. فرخی (دیوان ص 445). خداوند خرمن زیان میکند که با خوشه چین سر گران میکند. سعدی. سر بیش گران مکن که کردیم اقرار به بندگی و خردی. سعدی. کمال بخت خردمند نیکمرد آن است که سر گران نکند بر قلندر و درویش. سعدی. چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سر گران کرد. حافظ
بی اعتنایی کردن. تکبر فروختن: گفتم که مرا ز غم به سه بوسه بخر دل تافته گشتی و گران کردی سر. فرخی (دیوان ص 445). خداوند خرمن زیان میکند که با خوشه چین سر گران میکند. سعدی. سر بیش گران مکن که کردیم اقرار به بندگی و خردی. سعدی. کمال بخت خردمند نیکمرد آن است که سر گران نکند بر قلندر و درویش. سعدی. چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سر گران کرد. حافظ
سنگینی کردن. تثاقل. (زوزنی). تثقیل. (تاج المصادر بیهقی) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سرسنگینی. تکلف. مشقت. اذیت کردن: هر آنگه که دینار بردی به کار گرانی مکن هیچ بر شهریار. فردوسی. در دهان دار تا بود خندان چون گرانی کند بکن دندان. سنائی. ، خودخواهی. خودپسندی. تکبر: پیر بدو گفت جوانی مکن درگذر از کار و گرانی مکن. نظامی. ، گرانجانی. سخت جانی: بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن کز این متاع در این عرضگاه ارزان است. انوری (دیوان ص 351). تو نه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. ؟ (از سندبادنامه ص 151). بر او زین سپس گو سر خویش گیر گرانی مکن جای دیگر بمیر. سعدی (بوستان). هرکه بی او زندگانی میکند گر نمی میرد گرانی میکند. سعدی (طیبات)
سنگینی کردن. تثاقل. (زوزنی). تثقیل. (تاج المصادر بیهقی) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سرسنگینی. تکلف. مشقت. اذیت کردن: هر آنگه که دینار بردی به کار گرانی مکن هیچ بر شهریار. فردوسی. در دهان دار تا بود خندان چون گرانی کند بکن دندان. سنائی. ، خودخواهی. خودپسندی. تکبر: پیر بدو گفت جوانی مکن درگذر از کار و گرانی مکن. نظامی. ، گرانجانی. سخت جانی: بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن کز این متاع در این عرضگاه ارزان است. انوری (دیوان ص 351). تو نه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. ؟ (از سندبادنامه ص 151). بر او زین سپس گو سر خویش گیر گرانی مکن جای دیگر بمیر. سعدی (بوستان). هرکه بی او زندگانی میکند گر نمی میرد گرانی میکند. سعدی (طیبات)
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)